ای سبزترین خاطره در باغ وجودم
دیشب به حضورت غزلی ناب سرودم
گفتند که چه داری از این هستی دنیا ؟
گفتم که رفیقی هست همه بود و نبودم . . .
ﺩﻧﺪﺍﻧﻢ ﺷﮑﺴﺖ ؛
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺷﻦ ﺭﯾﺰﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻏﺬﺍﯾﻢ ﺑﻮﺩﺩﺭﺩﮐﺸﯿﺪﻡ ﻭﮔﺮﯾﺴﺘﻢ ؛
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺩﻧﺪﺍﻧﻢ؛ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻢ ﺳﻮﺷﺪﻥ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﻣﺎﺩﺭﻡ